وطن
هدیه برای دوستان
 
 

دوستان سلام :به کسانی که افتخار می دهند وسری به این وب سایت می زنند خوش آمد می گویم وتقاضا دارم مارا نظرات وراهنمایی های لازم بی نصیب نفرمایند


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 16 بهمن 1398برچسب:, :: 11:23 :: توسط : ابرار

قبلا خدمت دوستان عرض کرده بودم که مروشین دیار دوست داشتنی است  مناظر جالب ودیدنی دارد که تابحال حتی خیلی از بومیان این روستا هم موفق به دیدن آنها نشده اند تنگ دره یکی از این مناظر است وه دارای دره ای عمیق بین کوههای سنگی بلند که ارتفاع این کوه ها در اکثر منبطق این دره به دو هزار متر می رسد که به صورت کاملا عمودی به سمت آسمان کشیده شده است این تصاویر بادوربین گوشی همراه گرفته شده که زیاد معید گفتار من نیست باید ببنید تا باور کنید

 

 


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 21 تير 1394برچسب:, :: 1:13 :: توسط : ابرار


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 14 بهمن 1393برچسب:, :: 1:14 :: توسط : ابرار


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 13 بهمن 1393برچسب:, :: 23:43 :: توسط : ابرار

تابستان سال 93

 

 

 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 5 دی 1393برچسب:, :: 20:54 :: توسط : ابرار

سیزده بدر یکی از آئین های باستانی کشور عزیزمان ایران می باشد مردم آزادی خواه ایران دراین روز خودرا از قید وبند چهاردیواری خانه آزاد می کند وبه دل طبیعت روی می آورد یعنی دوست داشتن آزادی وطبیعت ما هم به پاسداشت همین سنت با خانواده به طبیعت آذربایجان رفتیم ودر کنار رود ارس که واقعا خود بهشت در همان جاهاست سیزده خود را بدر کردیم خوش بودیم وخوش گذشت امیدوارم برای همه خوب بوده باشد.


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 18 فروردين 1393برچسب:, :: 1:30 :: توسط : ابرار

از خبطه آذربایحان ،ازدامنه کوه های سهندوسبلان واز روستای مروشین به همه مردم ایران ،مخصوصا به دوستان وبلاگی خودم وهمکاران فرهنگی سال نورا تبریک عرض می کنم امیدوارم سال پربرکت توام با نشاط وسلامتی برای همه ،شفا برای مریضا ، وسال ظهوروفرج آقا امام زمان باشد


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 14 فروردين 1393برچسب:, :: 1:10 :: توسط : ابرار

مروشین یکی از روستاهای کوهستانی از توابع شهرستان میانه واقع در استان آذربایجان شرقی زادگاه من است این روستا در شمال شرقی شهرستان میانه میان کوههای سربه فلک کشیده قراردارد طوری که تاوارد روستا نشوی از هیچ جایی نمی توان آبادی رادید اما خیلی باصفاست .قدمت چندهزارساله دارداین قدمت ازدرختانی بدست آمده که درقسمت شمال روستا به درختان پیر (کهنسال )ویا به عقیده ی روستائیان درختان متبرکه (زیارتی وقابل احترام)مشهور هستندمردم این روستا از سالیان دراز به دامداری وکشاورزی مشغول بودندمردمانی زحمت کش وسخت کوش ومقاوم در مقابل هرگونه سختی هامن در سال 1345 در فصل تابستان بیستم مردادماه دریک خانواده مذهبی وتاحدودی روشنفکر تر از دیگران به دنیا آمده ام منظور از روشن فکری این بود که در آن زمان این روستا به علت صعب العبور بودن معلم ومدرسه بودبه جرات می گویم تنها پدر من سواد خواندن ونوشتن وقرآن سواد بود به همین دلیل وقتی دید که در آبادی ما نه مدرسه هست ونه معلم منو به یکی از روستاهای هم جوار که در آنجا دایی پدرم زندگی می کرد بردندتا در خانه آنها بمانم ودرس بخوانم توجه شما عزیزانی که به وبلاگ سرمی زنید واین مطالب را مطالعه می نمایید جلب می کنم به اینکه بنده اولین نفر بودم که از این روستا به مدرسه ثبت نام شدم ودوراز خانواده اولین دانش آموز پایه اول ابتدایی درسال تحصیلی 52-51 از روستای مروشین مشغول به تحصیل شدم در سالهای بعد تعدادمان بیشترشد اما باز هم در جای دیگر ادامه تحصیل دادیم خیلی جالب است وقتی خودم و با بچه های خودم ودیگر بچه هامقایسه می کنم در تعجبم من چگونه در هشت سالگی تنها در منزل می ماندم وبرای خود شام وناهاروصبحانه درست می کردم ورخت ولباس می شستم وبهترین شاگرد مدرسه بودم این تعریف نیست به خدا تاپنجم ابتدایی فقط نمره بیست می شناختم با کدام امکانات ورفاه درس می خواندیم؟؟؟


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 30 بهمن 1392برچسب:, :: 16:12 :: توسط : ابرار

واما بعد دوستان ادامه خاطرات شیرین من شیرین تر از قبلی است کمی با حوصله مطالعه بفرمایید آری روز ها به خوبی وخوشی گذشت تانیمه ی اول آذر بود که اولین برف زمستانی در آین روستا به زمین نشست آنهم چقدر؟ نیم متر،فهمیدم که تاعید ماندگار شدم اصلا نگران نبودم چون من با اهالی این روستا باآداب ورسومشان وحتی با اخلاق ورفتارشان عجین شده بودم وکسی باور نمی کرد که من در این روستایک غریبه ام خلاصه برف بازی ها شروع شدوشب نشینی ها ی دور کرسی هر روز که می گذشت برحجم برف افزوده می شدباورکنید اغراق نیست وبلوف نمی زنم.تاآخرای دیماه اینقدر برف آمده بودکه از روستا تامدرسه بیش از 500متر فاصله داشت ازبس که اهالی برف واین طرف وآن طرف انداخته بودندتا بچه ها بتوانندبه مدرسه بیایندمثل یک تونل شده بود که من فقط ورود بچه ها به مدرسه را متوجه می شدم یعنی حتی از پشت بام مدرسه هم آمدن بچه ها دیده نمی شد طوری بود که بالا پشت بام رفتن نیازی به نردبان نبود.ازروی برف ها خیلی راحت می شد به بالا پشت بام رفت بنده هم از کار وهمکاری با اهالی هیچ دریغ نمیکردم. چون به خودم قول داده بودم که هرچه میتوانم به این مردم خدمت کنم..مدرسه را محل شب نشینی به خاطر کلاس های نهضت و آموزش قرآن قرار داده بودیم.شب که همه میرفتند من تنها و تنها در آن ساختمان مدرسه که دور از روستا و داخل یک باغ بود میماندم شب ها گرگ هارا از نزدیک نزدیک میدیدم به این نزدیکی که فقط شیشه ی پنجره ی اتاقم بین منو گرگ هاحائل بود .نمی ترسیدم چون خودم بزرگ شده ی روستا و کوهستان بودم و ثانیا میدونستم که گرگ از حفاظ و شیشه نمیتواند داخل بیاید.....خلاصه.....روزهای جمعه که میشد به شکار میرفتیم وکپک شکار میکردیم آخ چه حالی داشت شکار و خوردن شکار♥در آن سال در طول شش ماه یعنی از مهر تا عید فقط یک بار به خونه رفتم...و وقتی تعطیلات عید شروع شد دلم نمیخواست از این مردم خون گرم ومهربان جدا بشم.تعطیلات عید هم تمام شد وبا علاقه و اشتیاق به قراحاجیلو برگشتم چقدر جوجه و مرغ به من عیدی داده بودند..در فصل بهار این روستای زیبا زیباتر شد سرسبزی همه جا را فرا گرفت گل های رنگارنگ بهشتی را برام تداعی میکردند تا اینکه بمب باران شهر ها شرو شده بودو مخصوصا تهران و مردم از ترس خود به شهرها و روستا های دوردست پناه میبردند...یک خانم معلمی هم که پدرش قبلا اهل این روستا بود از ترس بمب باران از تهران به این روستا آمده بودند ویک ابلاغ موقت گرفته بود... در مدتی که در روستا اقامت دارند به من کمک کند اما من به دو دلیل قبول نکردم.1-این خانم بچه ای کوچک و شیرخواره داشت گفتم تو برو به بچه ات برس2-این دلیل که محکمتر از اولی بود نمیخواستم کاری که خودم با برنامه شرو کرده بودم در آخر خراب شود ونتیجه ای که میخواستم نشود...دوستان بیش از این وقت عزیز و شریف شمارا نگیرم خلاصه ی کلام این شد که ثمره ی تلاش و کوشش من با بچه های این روستا و حتی با پدر و مادرشان صد در صد دانش آموزانم قبول شدند لازم به یاد آوری است که در آن زمان امتحانات نوبت سوم پایه پنجم نهایی بود ودر یک روستای مرکزی به صورت نهایی برگزار میشد و بنده نه نفر پنجم داشتم سه دختر و 6 پسر هر نه نفر در امتحان نهایی خردادماه با نمره ی عالی و با معدل بالا قبول شدند و میتوانم به جرات بگویم که همه ی اهل روستا خواندن و نوشتن یاد گرفتنند...وقرآن سواد هم شدند افتخار میکنم به این خاطرات که یاد آوری اش سبب نشاط و شادی در زندگی ام میشود خــــدایا چنان کــــن سر انجام کـــــار تو خوشنود باشـــــــی و ما رستــــــگار


ارسال شده در تاریخ : جمعه 17 بهمن 1392برچسب:, :: 23:49 :: توسط : ابرار

ابرارعظیمی هستم متولد 1345 با 29 سال سابقه خدمت به شغل معلمی عشق می ورزم  وافتخار می کنم که بهترین دوران عمرخودرا در کسوت معلمی آن هم در مقطع ابتدایی گذرانده ام دوستان اعتراف می کنم ذوق وشوقی که دراولین روز معلمی داشتم دیگر ندارم روزی که از اداره آموزش وپرورش شهرستان میانه در آذربایجان شرقی ابلاغ گرفتم احساس می کردم تمام دنیارا به من هدیه کردند چقدر علاقه داشتم چه شوقی ،پرواز می کردم باورکنید نزدیک یک ودوساعت نگاه نکردم به کجا وکدام روستا ابلاغ دارم آنهم یکی از دوستان پرسید عظیمی به کجاافتادی گفتم هرکجاباشد برام مهم نیست مسیر روستای قره حاجیلو را پرس وجو کردم به من گفتن :وای کجا رفتی ؟ نه راه ماشین رو داره ونه امکاناتی کوهستانی وصعب العبور.چون من خودم بزرگ شده در مناطق محروم وکوهستانی بودم چنین روستایی برام عادی بود بگذریم یک هفته زودتر از اول مهر راهی این روستا شدم تاروستا ومدرسه وامکانات داشته ونداشته را بررسی نمایم.قسمتی ازراه رابا ماشین که از استیشن های قدیمی باترق وترق راه می رفت حدود دوساعت طول کشید راننده مرا پیاده کرد وگفت : همین راه و مستقیم بگیر و برو توی اون کوه ها که مه گرفته پیداش می کنی پیاده راه افتادم واقعا باعشق کوه را بالا می رفتم وبرای خودم از ترانه های آذری می خوندم وبالاخره بعداز سه ساعت راه پیمایی رسیدم  .

 

 

 

 



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 17 بهمن 1392برچسب:, :: 9:30 :: توسط : ابرار

وطنم ای شکوه پابرجا

در دل التهاب دورانها

 کشور  روزهای دشوار

زخمی سربلند بحرانها

ایستادی به جنگ رودررو

خنجر از پشت میزند دشمن

گویی از ما و در نهان برما 

وطنم پشت حیله را بشکن

وطنم ای شکوه پابرجا

در دل التهاب دورانها

رگت امروز تشنه ی عشق است

دل رنجیده خون نمیخواهد

دل تو تا ابد برای تپش

غیر از عشق و جنون نمیخواهد

شرم بر من اگر حریم تو

پیش چشمان من شکسته شود

وای برمن اگر ببینم چشم

رو به رویای عشق بسته شود

وطنم ای شکوه پابرجا

در دل التهاب دورانها

کشور روزهای دشوار

زخمی سربلند بحرانها

از تب سرد موجهای خزر

تا خلیجی که فارس بوده و است

می شود با تو دل به دریا زد

می شود با تو دل به دنیا بست

(شعری زیبا از افشین یداللهی)

(با صدای جادویی سالار عقیلی)


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 17 بهمن 1392برچسب:, :: 1:4 :: توسط : ابرار

 


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 15 بهمن 1392برچسب:, :: 23:1 :: توسط : ابرار

به نام خداوند بخشنده مهربان

طلوع سی وششمین فجر انقلاب اسلامی ایران برهمه هم وطنان به ویژه همکاران فرهنگی باالاخص همکاران خودم در دبستان حمزه سیدالشهدا مبارک باد


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 15 بهمن 1392برچسب:, :: 22:27 :: توسط : ابرار

صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان وطن و آدرس abrar-azimi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 1
بازدید کل : 493
تعداد مطالب : 13
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز